۲۰ پرسش کلیدی دربارهٔ انگیزش و عادات که به آنها پاسخ دادهام
نوشتهٔ لئو
این زمانی از سال است – بخش پایانی آن – که مردم دربارهٔ زندگی، اهداف، عادات و نحوهٔ تغییر همه چیز برای بهتر شدن، شروع به فکر کردن میکنند.
مثل همیشه من اینجا هستم تا اگر بتوانم کمک کنم.
ادعا نمیکنم که کامل هستم اما مطالب بسیاری دربارهٔ عادت و انگیزش در چهار یا پنج سال تغییر عادات آموختهام (برای اطلاعات بیشتر، به سایر نوشته هایم نگاه کنید). من برخی از آنچه را که آموختهام با شما به اشتراک خواهم گذاشت البته با احتیاط، چراکه آنچه که برای من عملی شده است شاید برای شما عمل نکند. با وجود این، امیدوارم کمک کننده باشد.
انگیزه بخشی اولین نکته برای برداشتن اولین گام است – دربارهٔ چیزی به قدر کافی هیجانزده شوید، میتوانید آن را شروع کنید. پس این دربارهٔ تمرکز بر لذت بردن از کاری که انجام میدهید، درست در همین لحظه است نه نگرانی دربارهٔ چگونگی رسیدن به مقصد. همچنین لازم است شکستهایتان یا دست کم، بخشی از آنها را که دلسردتان میکنند، فراموش کنید. از شکستها دربارهٔ چیستی موانع سر راهتان درس بگیرید و همهٔ احساسات بد را پشت سر بگذارید. آنها مربوط به گذشته هستند. بر اکنون و مفرح بودن کاری که درست همین حالا انجام میدهید، تمرکز کنید.
ما مجموعهای از همهٔ کارهایی که در گذشته انجام دادهایم، هستیم، از کودکی به بعد، بنابراین، فقط یک چیز نیست که مرا به شخصی که اکنون هستم یا شیوهٔ زندگی فعلیام سوق داده باشد. با این حال، قطعاً میتوانم بگویم که ترک سیگار به دو دلیل نقطهٔ عطفی برای من بوده است:
* به من نشان داد که میتوانم به نحو موفقیتآمیزی، عادتهایم را تغییر دهم، آن هم ترک عادتی که پیشتر هیچ اعتماد به نفسی برای انجامش نداشتم و پس از اینکه بارها و بارها شکست خوردم.
* بسیاری از اصول تغییر عادت موفقیتآمیز را از ترک سیگار آموختم و همهٔ آنها را به تغییر عادات دیگر در آینده اعمال کردم. برای جزییات بیشتر به کتاب من با نام قدرت کمتر بودن مراجعه کنید.
فکر نمیکنم این پرسش به طور کامل پاسخ داده شده باشد اما به نظر من، دلیلش این است که منطقاً ریسک را در مقابل هزینه میسنجیم. وقتی سیگار میکشیم، فکر میکنیم ترک کردن آن طی چند هفتهای که ترک صورت میگیرد، خیلی سخت و دردناک است (هزینه) اما این عمل به درستی در برابر خطرات ترک نکردن (بیماریهای مهم، سالها درد و رنج، مرگ زودهنگام، مخارج باورنکردنی سیگار و بستری در بیمارستانها و غیره) سنجیده نمیشود. درد ترک کردن الان است در حالی که درد تداوم آن کمی بعدتر است و بنابراین، خیلی بد به نظر نمیرسد. پس پاسخ این سؤال عبارتست از جایگزینی یک عادت بد با عادت خوبی که فوقالعاده از آن لذت میبرید و تمرکز بر لذت، درست همین حالا، به جای تمرکز بر درد.
من پیگیرندههای (Tracker) پیشرفتهٔ زیادی را امتحان کردهام از Joe’s Goals گرفته تا The Daily Plate ، Daily Mile و Fit Day ، اما فناوری فعلی مورد علاقهٔ من ،Trello است. وارد کردن دادهها به آن واقعاً آسان است و از راههای سودمند بسیاری میتوانید آنها را در معرض دید عموم قرار دهید. مردم میتوانند Trello من را نگاه کنند و پیشرفت من را ببینید و همین است که به من انگیزهٔ پیش رفتن میدهد. دربارهٔ راهبردهای ساده باید بگویم که دفترچه یادداشت Moleskine مورد علاقهٔ من است. حمل آن به هر جا که بخواهید آسان است و استفاده از آن خوشایند است.
هرچند من عمداً سحرخیز شدم و آن را دوست دارم، اما واقعاً سحرخیزی کلید موفقیت نیست بلکه یکی از راههای پیدا کردن وقت برای دنبال کردن رویاهایتان است و این راهی است که من انتخاب کردم اما شب بیدارانی را میشناسم که خودشان را در نیمه شب مولد تر مییابند. بهترین راه عملی را برای خودتان پیدا کنید.
اما در پاسخ به سؤال شما: این کار را تدریجاً انجام دهید، هر روز صبح، ۵ دقیقه زودتر بیدار شوید و در وقت اضافهتان، کار لذتبخشی انجام دهید. بر اینکه آن وقت از روز چه قدر شگفتانگیز است و کاری که انجام میدهید چه قدر لذتبخش است، تمرکز کنید نه اینکه فکر کنید خیلی خیلی برای برخاستن زود است و این سبب آزردگی تان شود. یاد خواهید گرفت عاشق آن شوید و به مرور زمان، با آن سازگاری خواهید یافت.
نفس عمیقی بکشید و بگذارید همهٔ آن آشفتگیها و افرسودگیها از شما بیرون بروند. برهمهٔ کارهای لازم، یا کارهایی که دارند پیش میآیند یا اتفاقاتی که افتادهاند تمرکز نکنید بلکه بر کاری که درست همین حالا دارید انجام میدهید، متمرکز شوید. فقط بر همان یک کاری که الان انجام میدهید، تمرکز کنید. من قدم میزنم، هوای تازه استنشاق میکنم و به موضوع، از دیدگاههای دیگری فکر میکنم. سعی کنید به آنچه که از هر چیز برایتان مهمتر است، چیستی زندگی عالی، چیستی یک روز عالی برای خودتان فکر کنید.
پس هر بار یک گام کوچک بردارید و اجازه دهید که شروع شود. چه چیزی سر راهتان است؟ چه چیزی را میتوانید همین الان تغییر دهید؟ چه چیزی را میتوانید فردا تغییر دهید؟ کدام تغییرات بلند مدت را میتوانید شروع کنید؟
آشفتگیهای اطرافتان را سروسامان دهید، هر بار کمی از آن را (یا همهٔ آن را با هم، البته اگر وقت آزاد و انرژی داشته باشید). میزان کاری را که انجام میدهید کم کنید، این بدان معنا خواهد بود که به افرادی که انتظاراتی از شما دارند، بگویید که نمیتوانید همهٔ آن کارها را انجام دهید چون سرتان بیش از حد شلوغ است.
این پرسش پیش پا افتادهای به نظر میرسد اما من میگویم تفکر مثبتی است. این آسانترین عادت نیست چون ایجاب میکند گوش کردن به گفتگوی درونیتان را شروع کنید و به جای چیزهای منفی، حرفهای مثبت به خودتان بزنید. اما این همان چیزی است که موجب بیشترین تفاوت میشود چون به همهٔ تغییر عادتهای دیگر امکان خواهد داد. در واقع این کار تفاوت عظیمی را در زندگی من ایجاد کرده است و فکر میکنم یکی از عناصر حیاتی برای برنامهریزیهای تغییر زندگیتان باشد.
من این ده واژه را پیشنهاد میکنم:
«فقط بند کفشتان را ببندید، بروید بیرون و لبخند بزنید».
وقتی شروع میکنید، اولین گام را برداشتهاید، بقیهٔ کار آسان است. و لبخند زدن آن را برایتان لذتبخش میکند.
فکر نمیکنم شما بتوانید به دیگران انگیزه دهید – اگر بخواهند کاری کنند، انجامش خواهند داد. اگر خودشان نکنند، شما آنها را وادار نکنید. با این حال، میتوانید از راههای مثبت، بر دیگران تأثیر بگذارید. توصیه میکنم با انجام و به اشتراک گذاری عالی بودن کار، بدون قضاوت برای کاری که شوهرتان انجام میدهد، الگویی برای او باشید. اگر از کاری که انجام میدهد، خوشحال است که این خیلی عالی است. اگر دوست داشته باشد کار بیشتری انجام دهد، از او حمایت کنید – اما وادارش نکنید. میتوانید در فعالیتهای خودتان، از او هم کمک بخواهید. زوجها گاهی عاشق کمک کردن هستند و این میتواند به آنها هم منتقل شود و سبب شود به امتحان کردن آن کار فکر کنند. شاید هم نه. در پایان، بیشتر دربارهٔ کاری که خودتان انجام میدهید و کمتر دربارهٔ کاری که او انجام میدهد، نگران باشید – او زندگی خودش را دارد و شما زندگی خودتان را.
“افراد دوست ندارند وادار یا قضاوت شوند یا تحت فشار قرار گیرند بلکه میخواهند دوست داشته شوند و پذیرفته شوند”
این موضوع فقط به نگرانی دربارهٔ آنچه که میتوانید کنترل کنید و قبول کنید که چه چیزهایی را نمیتوانید کنترل کنید، مربوط است. شما نمیتوانید دیگران یا سطح نظم آنها را کنترل کنید، پس حتی سعی هم نکنید.
این در واقع، یکی از موضوعات عمیقتر کنترل برای بسیاری از افراد منظم و مرتب است – آنها میخواهند همه چیز را در دنیای اطرافشان، کنترل کنند (و من مدتهای مدید، یکی از همین افراد بودم) اما این غیرممکن است و فقط سبب استرس و سرخوردگی و اختلاف میشود. در عوض، یاد بگیرید درجهای از آشفتگی را بپذیرید، قبول کنید که دنیا خارج از کنترل شماست و آن را دوست بدارید. دنیا جای غیرقابل پیشبینی، وحشی و زیبای شگفتانگیزی است.
برای اینکه آرام شدن را یاد بگیرید، هر بار که خودتان را سرخورده مییابید، بایستید و نفس بکشید. اجازه دهید این سرخوردگی از شما به بیرون جریان یابد و به جای آن، آرامش به درونتان جاری شود. به خودتان یاداوری کنید که مجبور نیستید همه چیز را کنترل کنید و دیگران را به خاطر انسانیتشان دوست بدارید. این کار زمان میبرد اما میتوانید آن را یاد بگیرید.
فکر کنید چه چیزی حواستان را پرت میکند و چگونه آن را به حداقل برسانید یا لااقل، آنها را در جای مشخصی قرار دهید. محیط خود را مهندسی کنید طوری که حواس پرتیها کمینه شوند. برای مثال، اینترنت را خاموش کنید مگر اینکه واقعاً به آن نیاز داشته باشید (زمانهای از پیش تعیین شده). دست کم، اطلاعیههای ایمیل و هر چیز دیگری که روی صفحه پیدا میشود و از پیام یا توییت یا هرچیز جدیدی خبر میدهد را خاموش کنید. این برنامهها را ببندید و تنها همان چیزی را داشته باشید که برای کار پیش رویتان، به آن نیاز دارید. یاد بگیرید روی مدتهای زمانی کوتاه تمرکز کنید – فرضاً ده یا ۱۵ دقیقه. سپس، این زمان را به تدریج تا ۵ دقیقه بلندتر کنید تا وقتی بتوانید هر بار، ۴۵ تا ۶۰ دقیقه یا بیشتر تمرکز کنید. و از این دقایق تمرکز لذت ببرید – معرکه است!
یاد بگیرید عاشق این فرآیند باشید، اجازه ندهید که شادیتان وابستگی زیادی به پیامدها داشته باشید. دربارهٔ کارهای واقعیای که انجام میدهید، شور و اشتیاق داشته باشید. آنها را انجام دهید چون دوستشان دارید و هرگز رهایشان نخواهید کرد. نتایج بزرگی که به دست میآیند، محصول جانبی طبیعی این فرآیند خواهند بود.
اگر روی پروژه یا کاری گیر کردهاید، به مغزتان تنفس یا حرکت دهید. برای هواخوری باید بیرون بروید، قدمی بزنید، کمی مدیتیشن آسان انجام دهید (یک یا دو دقیقه، روی دم و بازدمتان تمرکز کنید) یا کار خوشایندی مثل یک بازی چند دقیقهای انجام دهید (مثلاً ۵ تا ۲۰ دقیقه). تکان مغزی میتواند نوعی الهامبخشی باشد – وبلاگ یا کتابهای الهامبخش بخوانید، دنبال چیزی بگردید که دیگران انجام میدهند و برای انجام کارهای خلاقانه به شما الهام میدهند.
اگر در زندگی گیر افتادهاید و درمانده شدهاید، به کار بیشتری نیاز دارید اما همچون فرصتی برای بازسازی خود و زندگی تان، به آن فکر کنید. اگر امکان داشته باشد مرخصی کوتاهی بگیرید – حتی اگر یک یا دو ساعت باشد اما یکی دو روز خیلی بهتر است. به عنوان یک جلسهٔ کاری ضروری، به آن فکر کنید چون به شما کمک میکند از این گرفتاری فکری خارج شوید. این مرخصی را یک هواخوری و تنفس بین کارهای نرمال روزانهتان فرض کنید اما نه فقط برای لَم دادن که برای فکر کردن، بررسی دقیقتر امور، نگاه گستردهتر به زندگیتان از آن استفاده کنید. چه کاری انجام میدهید که انجام دادنش را دوست دارید؟ چه چیزی را میتوانید حذف کنید که هم غیرضروری است و هم کسل کننده؟ اگر از کاری که انجام میدهید متنفرید، آیا میتوانید آن را به چیزی تغییر دهید که دوست دارید یا آیا میتوانید شغل تان را عوض کنید؟ آیا میتوانید کارهایی را که برایتان لذتبخش نیستند، خودکارسازی، برون سپاری یا حذف کنید تا بتوانید بر خلق کارهایی که از انجامشان لذت میبرید، تمرکز کنید؟ فهرستی از کارهایی که دوست دارید در کوتاه مدت و بلند مدت انجام دهید، آماده کنید و سپس، اجرای آنها را شروع کنید، هر بار یک کار کوچک.
من یکی از طرفداران بزرگ تک – کاری هستم. چند – کاری در برخی موارد، عملی است اما اکثر اوقات، مانع تمرکز بر موضوعات واقعاً مهم میشود. چند – کاری برای موارد کوچکی همچون چک کردن ایمیلها و حساب بانکی و فیسبوک و اموری از این دست عملی میشود. اما باید برای کارهای مهم، وقت کنار بگذارید – زودتر از آن که دیر بشود و پرمشغله بشوید.
وقتی روی تکلیف مهمی کار میکنید، همهٔ حواسپرتیها را پاک کنید وفقط روی همان یک تکلیف تمرکز کنید. برنامههایی را که لازم ندارید ببندید، به همریختگیهای روی میزتان را برطرف کنید، اطلاعیههای مختلف را خاموش کنید، دستگاههای موبایلتان را خاموش کنید و ترجیحاً، اینترنت را قطع کنید و مرورگرتان را ببندید.
مینیمالیست مقصد نیست بلکه یک ذهنیت است. شما وقتی مینیمالیست میشوید که تصمیم بگیرید کمتر داشته باشید و کمتر انجام دهید، وقتی تصمیم میگیرید که به همه چیز به قدر کفایت بسنده کنید ودنبال بیشتر از آن نروید. من خودم را یک مینیمالیست میدانم اما میدانم که اگر میخواستم، کارهای خیلی بیشتری بود که میتوانستم انجام دهم. میتوانستم در کلبهای در جنگلهای آلاسکا و بدون امکانات شهری زندگی کنم. میتوانستم از چیزی که خودم تولید نکردم، استفاده نکنم یا نخورم. اما این برای زندگی من، واقعگرایانه نیست، بنابراین فقط آنچه را که در تملک دارم و استفاده میکنم و انجام میدهم کاهش میدهم و به آرامی در طی زمان، تغییر میکنم.
هر تغییر بادوامی باید به هر روی، تدریجاً و به آرامی انجام شود. بنابراین، به آن همچون یک مقصد فکر نکنید بلکه آن را فرآیند بلند مدتی بدانید و با گذشت زمان، پیشرفت خواهید کرد. شما هرگز دقیقاً در آن «سبک زندگی مینیمالیستی» قرارنخواهید گرفت اما همزمان، اگر ذهنتان در جای درست باشد، همیشه آنجا خواهید بود.
با یک گام کوچک در هر بار شروع کنید. این واضح است اما شاید از تعداد کسانی که سعی میکنند ۵ تا ۱۰ عادت را هم زمان تغییر دهند و دوباره شروع کنند، تعجب کنید. ایجاد چنین تغییرات بنیادینی بسیار دشوار است.
تغییراتی که به تدریج صورت میگیرند به این سختیها به نظر نمیرسند. برای مثال،اگر میخواهید گیاهخوار شوید به جای اینکه گوشت را به طور کامل کنار بگذارید و گیاهخوار شوید، میتوانید در شبهای مختلف هفته، برخی سبزیجات را بخورید. این به زودی برای شما طبیعی میشود چون دستور غذاهای جدید یاد میگیرید و جوانههای چشایی تان را با آنها سازگار میکنید. سپس، غذاهای بدون گوشت بیشتری را اضافه کنید و هر بار یک قدم در این مسیر بردارید و در انتها، با آن تطبیق خواهید یافت و این سبک «نرمال» جدید برای شما میشود. در گذر زمان، تغییرات بزرگی را صورت دادهاید اما قدمهایی که در این مسیر برمیدارید، کوچک هستند و این اصلاً دشوار نیست.
من همیشه سعی میکنم از کاری که انجام میدهم، لذت ببرم. اگر شکست یا مانعی پیش بیاید، مسالهای نیست چون پیشرفتی که میکنم به مهمی کاری که انجام میدهم، نیست (دویدن، خواندن، نوشتن، دوچرخهسواری، یا هر چیز دیگر). و از آنجایی که من از این فعالیتها لذت میبرم، انجام آن را ادامه میدهم حتی اگر با شکست یا مانعی روبرو شوم.
فقط متوجه باشید که شکستها نقطهٔ پایان نیستند مگراینکه شما این اجازه را به آنها بدهید. آنها فقط یک سنگ کوچک در سر راه هستند – به آن لگد بزنید، از رویش رد شوید، آن را دور بزنید اما به راه رفتن ادامه دهید. از این سفر لذت ببرید.
من هرگز کتابی را پیدا نکردهام که به کسی انگیزه بدهد. کتابها میتوانند الهامبخش باشند اما تعدادشان برای انتخاب، بسیار زیاد است. شاید کتاب هنر شادمانی نوشتهٔ دالای لاما یا هر کتابی نوشتهٔ تیک نات هان ( آرامش در همهٔ مراحل: مسیر ذهنآگاهی در زندگی روزمره و عشق حقیقی: شیوهای برای بیداری قلب) را پیشنهاد دهم. اما یکی از کتابهایی که بیشتر از همه توصیه میکنم و واقعاً چگونگی رویکرد من به امور مختلف را منعکس میکند، کتاب سرعتت را کم کن تا به سرعت زندگی برسی، نوشتهٔ ریچارد کارلسون و جوزف بِیلی، است. این کتاب انگیزشی نیست اما اگر تکنیکهای کتاب را امتحان کنید، متوجه خواهید شد که عادتهایی را که میخواهید با کمترین استرس، به آسانی خلق خواهید کرد.
دو رویکرد وجود دارد که من امتحان کردهام و توصیه میکنم. اولی سعی برای دادن نیروی تازه به کار، درک جدید و اشتیاق تازه برای کار است. از یک دیدگاه، این آسانترین روش است اما همزمان، اگر واقعاً از شغلتان متنفر باشید، همیشه این امکان وجود ندارد. به این منظور، مجبورید به قسمتهایی از شغلتان که برایتان لذتبخش هستند، نگاه کنید و سعی کنید شغلتان را تغییر دهید تا چیزی بشود که شما عاشق انجام دادنش باشید. میتوانید برای خودتان کار کنید و یا پروژههایی را که برای انجامشان هیجانزده هستید، از رییس یا تیمتان بگیرید و خودتان انجامشان دهید.
رویکرد دوم بنیادینتر است اما برای من، بسیار مثمرثمرتر بوده است – تغییر شغل به چیزی که واقعاً عاشقش هستید. این مورد زمان بیشتر و جسارت بیشتری میطلبد. من پیشنهاد میکنم انجام کار جنبیای را که دوست دارید، شروع کنید – حتی در ابتدا به طور مجانی، تا وقتی به مهارت و شهرت کافی برسید و بتوانید آن را کاملاً به عهده بگیرید. در نهایت، وقتی به اعتماد به نفس و مهارت رسیدید، خواهید خواست دل به دریا بزنید و شغل معمولتان را کنار بگذارید.
به هر روی، لازم است که به این مسالهٔ ریشهای بپردازید: شما نیاز دارید در زندگی، بین کار و زمان امور به غیر از کار، تعادل برقرار کنید. اعتیاد به کار موضوعی است که کار را به مساله تبدیل میکند یعنی اگر اشتیاق شما را تضعیف میکند، نیاز به تغییر دارید. محدوده تعیین کنید – کار را بعد از زمان معینی متوقف کنید و برای برخی امور لذتبخش برنامهریزی کنید، ورزش، سرگرمی، کارهایی که با دوستان یا خانواده انجام دهید و خودتان به روشی خلقشان کنید، مطالعه، خلاصه هر چیزی به غیر از کار. توازنی را پیدا کنید که برای شما عملی باشد – این کار زمان میبرد و طبق آزمایش و تجربه صورت میگیرد اما بخش عمدهٔ آن مستلزم این آگاهی است که شما میخواهید زندگیتان را تغییر دهید.
سؤال خوبی است. مثل هر کس دیگر، عادات من از وقتی که نگارش را شروع کردم، تغییر یافتهاند – این طور نبود که من تنها برخی از عادات اساسی را پرورش دهم و بعد متوقف شوم و زندگی ساکنی را پیش رو بگیرم. من همیشه چیزهای تازه را امتحان میکنم و فلسفه من تکامل پیوسته همراه با یادگیری است. بنابراین، شاید برخی از مواردی را که در اوایل سال ۲۰۰۷ شروع کردم (زمان شروع نوشتن) ، در آنچه که امروز انجام میدهم، کاربرد نداشته باشند. مثال خوبی از این مورد به روزهایی برمی گردد که من از لحاظ سنتی، کاملاً مولد بودم: انجام وظایف با سرعت هر چه تمامتر، به انجام رساندن کارها، بهره وری بدون استرس، استفادهٔ بهینه از هر دقیقه. اما همانطور که تکامل یافتهام، همهٔ اینها اهمیت کمتری یافتهاند. ساده شدهام و اکنون، بر آنچه که مهم است، بر لذت بردن از هر آنچه که انجام میدهم و بر خلاقیت تمرکز میکنم نه بر انجام کارهای زیاد. این رویکرد نسبت به رویکردهای یکنواخت صنعتی، رویکرد انسانی تری به کار است.
در حقیقت، فکر میکنم با گذشت زمان، سادهتر شدهام. فشاری دربارهٔ دویدن به خودم وارد نمیکنم، در عوض، فقط بیرون میروم از دویدنم لذت میبرم. دربارهٔ صبح زود بیدار شدن خیلی نگران نیستم گرچه قطعاً از صبح زود لذت میبرم و سعی میکنم زود بیدار شوم تا بتوانم در سکوت و آرامشِ پیش از طلوع خورشید، مطالعه و کار کنم. حالا مثل قبل، همهٔ کارهایی را که باید انجام دهم، پیگیری نمیکنم تا در هر لحظهٔ مشخصی، فهرستی از تکالیف بهروزشده نداشته باشم اما می دانم هم اکنون، میخواهم بر چه چیزی تمرکز کنم.